Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران آنلاین»
2024-05-08@01:02:19 GMT

مامان من کابوس می‌بینم

تاریخ انتشار: ۲ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۶۸۰۷۶۹

روزنامه ایران جمعه: «مامان من کابوس می‌بینم»؛ جمله‌ای است که امیرحسین چند هفته‌ای است زیاد می‌گوید. بار اول و دوم که گفت، خیلی اعتنا نکردم. بغلش کردم و گفتم: «خواب بودند مادر! نترس! در بیداری ما با عشق کنار همیم.» اما از بار سوم و چهارم تصمیم گرفتم در مورد کابوس‌هایش بپرسم.
چراغ کم‌نوری روشن کردم و برایش یک لیوان آب آوردم و گفتم: «چی می‌بینی عزیز مادر؟»
چشمانش پر شد و با بغض خواستنی کودکانه‌ای گفت: «یک جایی تنها می‌مانم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یک جایی که شما صدایم را نمی‌شنوید. بعد که به زحمت می‌آیم نزدیک شما، آنقدر بلند بلند گریه می‌کنی که صدایم را نمی‌شنوی باز هم...» و خودش را انداخت در آغوشم و گریه کرد.
نفس عمیقی کشیدم که گریه‌ام را مجال ندهم و گفتم: «آن کتابی که چند شب پیش خواندیم اذیتت کرد؟ «تک و تنها توی دنیای به این بزرگی» را می‌گویم... خب متوجه شدی که داداش بزرگتر اشتباه فکر کرده بود و فقط ساعت را اشتباه خوانده بود، عزیز دل من!»
نگاهم کرد و گفت: «شما غمگینی؟» غمگین بودم حقیقتش را بخواهید. ناامیدی که بدود زیر پوست شهر و مردمانش، انگار غمش به جان همه کوچه‌ها می‌ریزد.
گفتم: «سیب یا نارنگی می‌خوری؟ بیاورم تا بیشتر حرف بزنیم.» عزیز قلنبه من که به خوراکی در هیچ ساعت شبانه‌روز «نه» نمی‌گوید با لب‌های ورچیده گفت: «سیب، سیب بد نیست»
سیب آوردم و پوستش را گرفتم و با یک چنگال کوچک گذاشتم مقابلش. گفتم: «من نمی‌دانم چرا فکر کردی غمگینم، اما اشتباه هم فکر نکردی. آدم‌ها در شرایط مختلف متفاوتند ؛ همه آدم‌ها هم روزهای متفاوت دارند. خب وقتی بزرگ‌تر می‌شوی، می‌بینی که گاهی چیزهایی غمگینت می‌کند که تا دیروز فکر نمی‌کردی ربطی به تو داشته باشد.»
پرسید: «مثل چی؟» یک تکه کوچک از سیب‌هایش برداشتم و گذاشتم در دهانم که فرصت داشته باشم فکر کنم.»
تکه سیب را که قورت دادم، هنوز نمی‌دانستم چه بگویم؛ با این همه فشاری که من به خودم آوردم تا شاد باشم، باز فهمیده بود غمگینم. نکند دلیل ناواضحی بگویم و متوجه شود پرت و پلا می‌گویم؟
گفتم: «گاهی طوری می‌شود که نمی‌توانیم تحمل کنیم ولی باید تحمل کنیم و منطقی باشیم. ببین امیرحسین! مثلاً دوست نداری یک جایی کار کنی، ولی باید کار کنی و... مثلاً...»
با دهان پر از سیب گفت: «با من راحت باش مامان!»
خنده‌ام گرفت. گفتم: «عزیز مادر! چشم. کارهایی دانش‌آموزانم می‌کنند که نمی‌توانم درک کنم ولی معلمم و باید درکشان کنم و کنارشان باشم و کمکشان کنم.. حرف‌های زشت را راحت به زبان می‌آورند و خیلی کارها که نمی‌دانم چرا انجام می‌دهند؛ کارهایی که پشت هیچ کدامشان فکر نمی‌بینم. این اذیتم می‌کند که چرا فکر نکرده حرف ‌زدن و کار کردن دارد جزو ویژگی همه آنها می‌شود.»
نگاهم کرد و گفت: «یعنی به من و داداش ربطی نداره؟ از دست بابا ناراحت نیستی؟»
تازه فهمیدم دغدغه کوچکش را. گفتم: «نه فدای تو بشم. من کنار شما آنقدر راحتم که غم‌های شاگردانم را می‌آورم در خانه و به آنها فکر می‌کنم. کاش در مورد غمگین‌بودنمان هم با هم حرف می‌زدیم.»
از کابوسش فاصله گرفته بود. گفتم: «این موضوع اذیتت کرده بود؟» گفت: «شما غذاهای خوشمزه درست می‌کنید مامان! من ممنونم. نه چیزی اذیتم نمی‌کند. این «کاووس‌ها» هم مهم نیست. همه کاووس می‌بینند...»
با خنده گفتم: «کابوس...» با خمیازه گفت: «شما معلم ادبیاتی ،کلاً حساسی و.. همان کاووس... .»


بردمش در تختش و پتو را کشیدم تا روی شانه‌هایش و گفتم: «صلوات بفرست تا خوابت ببرد و به آن دریاچه لاهیجان فکر کن و پرنده‌هایش که به آنها غذا می‌دادیم... .»
موهای لخت و نرم امیرحسن را هم از صورتش کنار زدم و پتــــــو را مرتـب کردم روی بدنـــــــــــــش و بوسیدمشان و آمدم بیـــــــرون.
دفترم را باز کردم و شروع کردم به گشتن یادداشت‌هایم از جلسات مشاوره و این حس خواسته نشدن که یک بار در مورد آن با خانم جمالی صحبت کرده بودم.
من نمی‌دانم بقیه مادرها که «خوانده» ندارند، چطورند ولی من فکر می‌کنم که بچه‌های ما درک عمیق‌تری از شرایطی که داشته‌اند، نیاز دارند تا آخر عمر. ...
یادداشتم را پیدا کردم: «دنیا در بدو ورود این بچه‌ها اولین حسی که به آنها منتقل کرده، نخواستن بوده. این را بپذیر. این ویژگی فرزند توست. حالا ممکن است با هر ناملایمتی ذهنش او را به سمت اولین حس قوی دریافت‌شده هدایت کند: نخواستن... ،این نباید برای شما عجیب باشد. باید بدانی که اگر یک روز دوتا داد بیخود اضافی زدی هم ممکن است او را به سمت این حس هدایت کند، اما تو نباید دست از کارهای درست به خاطر این حس برداری. باید گفت‌و‌گو را کلید مسائل قرار دهی.او باید بداند که این حسش درست نیست ولی تو باید او را به این نتیجه برسانی.»
اینکه حتی بخواهم از یأس‌های فلسفی اجتماعی‌ام با زبان کودکی برای او بگویم که علت اخم درهم من را بداند، واقعاً گاهی سخت است، اما خب...، اینکه بداند من یک دنیا را برای او می‌‌خواهم و دنیا را بدون او نه، برایم هر کاری را ساده می‌کند.

انتهای پیام/

mdi-penآمنه اسماعیلینویسنده

منبع: ایران آنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۶۸۰۷۶۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فال حافظ امروز دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ با معنی و تفسیر

دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  

به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  

این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال دوشنبه ۱۷ اردیبهشت به تفال حافظ بدین گونه است:‌

غمِ زمانه که هیچش کَران نمی‌بینم

دَواش جز مِیِ، چون ارغوان نمی‌بینم

به تَرک خدمتِ پیرِ مُغان نخواهم گفت

چرا که مصلحتِ خود در آن نمی‌بینم

ز آفتابِ قَدَح ارتفاعِ عیش بگیر

چرا که طالعِ وقت آن چُنان نمی‌بینم

نشانِ اهل خدا عاشقیست، با خود دار

که در مشایخِ شهر این نشان نمی‌بینم

بدین دو دیدهٔ حیران من هزار افسوس

که با دو آینه رویش عیان نمی‌بینم

قدِ تو تا بِشُد از جویبارِ دیدهٔ من

به جایِ سرو جز آبِ روان نمی‌بینم

در این خُمار کَسَم جرعه‌ای نمی‌بخشد

ببین که اهل دلی در میان نمی‌بینم

نشانِ مویِ میانش که دل در او بستم

ز من مَپرس که خود در میان نمی‌بینم

من و سفینهٔ حافظ که جز در این دریا

بضاعت سخن دُرفشان نمی‌بینم

تعبیر و تفسیر غزل

اندوه این دنیا بی‌پایان است و تنها راه چاره برای مقابله با آن بی‌اعتنایی و سخت نگرفتن اتفاقات پیش‌آمده است. مصلحت آن است که موقعیت فعلی خودت را تثبیت کنی زیرا زمان مناسب برای تغییر هنوز فرا نرسیده است. بهتر است در مورد کاری که شروع کرده‌ای فکر کنی. با مشورت و اندیشه بیشتر می‌توانی به نتیجه بهتری دست یابی. گاهی دنبال اهل دلی هستی اما نمی‌یابی؛ اگر اطراف خودت را از انسان‌های خیرخواه خالی دیدی، دست به زانوی خودت بگیر و بلند شو. برخی کارها هیچ نفعی که ندارند هیچ، باعث می‌شوند عمر و وقت خودت را هم تلف کنی، پس بیهوده به خاطر کاری که حاصلی ندارد، خود را به دردسر مینداز.     

  tags # فال حافظ سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غول‌پیکر چینی از پورشه هم گران‌تر است! قارچ‌های زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی می‌شوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست می‌دهند، چه حسی است؟

دیگر خبرها

  • پایان غم‌انگیز امباپه در پاریس با کابوس زرد/ زنبورها با کمک تیرک دروازه فینالیست شدند!
  • پایان غم‌انگیز امباپه در پاریس با کابوس زرد/ زنبورها فینالیست شدند
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (19 اردیبهشت)
  • اسفندیار: هیچ رقیبی برای خودم نمی‌بینم
  • جمعه بازار ؛ محمد نوری
  • کابوس اخراج برای پرسپولیس ادامه دارد؛ سروش رفیعی دقیقه 50 دو کارته شد!
  • فال حافظ امروز دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ با معنی و تفسیر
  • تغییر چهره بازیگر مهمان مامان مهرجویی بعد از ۲۰ سال | ببینید
  • یک بچه با لباس زرد می‌بینم، او اینجاست و زنده است .... | ویدئو | ماجرای شنیدنی پیدا شدن یسنا
  • زیباترین اما خطرناک‌ترین شهر ساحلی جهان